درباره بازي و قوانين بازي بچه ها



به گزارش سرويس علمي به نقل از آسموني، فرهنگ عامه ي دنيا پر از افسانه هاي موجوداتي کوچکتر از انسان است و آيا مي تونيم آنها را با نام آدمهاي کوچک بدانيم؟


وجود دارند يا ندارند ؟


 


خوب آدم کوچولوها . سرزمين لي لي پوت و داستانش يادتونه، درسته برگرفته از يک واقعيت بود واقعيتي که الان سخت ميشه باورش کرد.


 


يادتونه اون آدم کوچولوها گاليور رو بسته بودن؟ گاليور که از خواب بلند شد ، اين طرف و اون طرف رو نگاه کرد ديد کلي آدم کوچولوها اطرافش هستند و دست و پاشو بستن ، پرسيد واسه چي منو بستين؟ گفتن بخاطر اينکه اگر تو بخواي پاشي و براي خودت راه بري واسه ما خيلي خطرناکه!چون ما خيلي کوچيکيم.


 


اما چرا اينقد دور ميريم  تو همين ايران خبر جنجالي پيدا شدن آدم کوچولوها اونم توي حصارک کرج خوب شايد بشه باور کرد! ميگن سرزمين آدم کوچولوها وجود داره! شما باور مي کنيد؟ شايد فقط ساخته تخيله و با يک شايعه تمام ملت مات و مبهوت ميمونن. هر چي که هست حرفهايي رو بايد در اين باره گفت. تازه اين که چيزي نيست در همين تهران خودمون سرزمين لي لي پوت در شرق تهران وجود دارد که بچه ها مي توانند شغل مناسب آينده خود را با بازي انتخاب کنند.


 


توي يه جنگلي بزرگ بين شاخ و برگ درختها ، روي زمين لاي بوته ها آدمهايي کوچولو با قامت 20 تا 80 سانتيمتر در حال راه رفتن هستن؟


آدم کوچولوها يا همان کوتوله ها قامتشان از 20 سانتيمتر به پايين است يا کمي بيشتر. اندازه ي دستها و پاهايشان با هم تناسب دارد، موهايشان تا پاشنه ي پاهايشان مي رسد و بعضي از آنها کلاه طلايي به سر مي گذارند. 


 


در غنا و هند در ناحيه ي جنوبي سيملا هي در همسايگي دامپور و کسولي مردمشان مي گويند ، آدم کوچولوهايي اينجا وجود دارند که قدشان به هفده-هجده سانتي متر مي رسد.


زمستانها در تنه ي درختان کاج زندگي مي کنند و تابستانها بيرون مي آيند و به غارها و زير زمين مي روند ، بعضي از آنها سبز و بعضي قهوه اي و آبي رنگ هستند، نوک پاهايشان به سمت جلو برگشته است ، آدم کوتوله هاي پير ريش دارند و درشت تر از بقيه هستند ، مي گويند غذايشان چيزهاي شيرين است مانند شکراينها حرفهاي اين مردم است .


اين گونه افسانه هاي قومي ممکن است واقعيت داشته باشد.عده اي از مردم آدم کوچولوها را به اجنه و پريان ربط مي دهند و مي گويند هر سه يک چيز هستند.


 


آدم کوچولوها عملا در هر کشوري شناخته شده اند و در هر جاي دنيا براي آنها نامي گذاشته اند.


داستان ها و افسانه هاي زيادي درباره آدم کوچولوها وجود دارد که سينه به سينه به اين دوران رسيده است حالا يک مورد از اين داستان ها رو ميگم :


اين ماجرا را خانم هاردي يکي از ساکنان مائوري در سال 1920 نوشته است. 


 


ده سال پيش اتفاقي برام افتاد که مي خواهم آن را نقل کنم . مي بخشيد که مجبورم چند مساله را در مورد محل توضيح بدم . مجبورم چون به داستان مربوط است .


خانه ي ما در بلندي قرار داشت. سطح زمين را کمي مسطح کرده بودند تا بشود در آنجا خانه و باغچه درست کرد. زمينهاي اطراف شيب دار بود. در سمت چپ خانه باغي قرار داشت و در سمت راست هم جاده ي اصلي و چراگاه.


يک روز غروب که هوا گرگ و ميش بود، به حياط رفتم تا حوله هاي دست و رو خشک کني را روي بند درخت آويزان کنم. بمحض اينکه پايم را در ايوان گذاشتم، از سمت باغ صداي ملايم مانند تاخت و تاز اسب هاي ترکمن  به گوشم خورد.


خيال کردم اشتباه مي کنم و حتما صدا از سمت جاده مي آيد، چون معمولا مردم بومي با اسب از آنجا رد مي شدند. از حياط رد شدم تا گيره ي لباس بياورم.


صداي تاخت و تاز نزديک تر شد. دوباره به طرف بند درخت رفتم و دستهايم را بالا کرده بودم تا به حوله ها گيره بزنم که متوجه شدم صداي تاخت و تاز از پشت سر مي آيد و ناگهان هيکلي کوچک را سوار بر اسبي کوچک ديدم ، شايد حدودا قامتش اندازه نصف دستم بود .


داشتم نگاهش مي کردم که از کنارم رد شد . نگاهي به اطرافم انداختم و متوجه شدم هفت هشت تا موجود کوچولو روي اسبهاي کوچک مرا احاطه کرده اند. يکي از آنها خيلي به من نزديک بود.


از نوري که از پنجره مي تابيد ، هيکل او را مي ديدم اما چون پشتش به پنجره بود، نتوانستم صورتش را ببينم. پوست همه ي آنها قهو ه اي رنگ بود. اسبهايشان هم همين طور . لباسشان مثل لباس بچه ها کشباف و چسبان بود.


آنها کوتوله و اندازه ي بچه هاي يک و دو ساله بودند . من که هاج و واج شده بودم ، فرياد کشيدم: خدايا، اينا ديگه چي هستن؟  گمان مي کنم آنها را ترساندم، چون همگي بسرعت به طرف داربست گل رز آن طرف جاده بود، رفتند.


صداي تاخت و تاز و دور شدنشان را مي شنيدم، و آن قدر گوش دادم تا صدا محو شد… 


http://www.jamnews.com/detail/News/450797


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

الان بخر تحویل بگیر از زندگی داستان کوتاه برای فرهنگیستن مطالب اینترنتی tahamyar مهندسین آینده نت سنتور هایده مطالب اینترنتی ahmadi54 52 هرتز تنهایی